دو سال پیش که به مناسبتی گذرم به قاین در خراسان جنوبی افتاد، با سید ناصر نوربخش آشنا شدم و همانجا با خودم فکر کردم چه کارهای ارزشمندی برای شهر قاین و بعضی از روستاهای آن انجام میدهد.
دوست داشتم با او درباره زندگی و فعالیتهایش در بنیاد توسعه فرهنگی و توانمندسازی سپهر حرف بزنم که ماند تا هفته پیش که سفری به شهر قاین داشتم. در هوای سرد قاین بیش از یک ساعت با نوربخش حرف زدم و از شنیدن آن همه کار ارزشمند گرم شدم. قبلاً هم گفتهام بعضی از آدمها برای شهر و دیار خودشان نعمتاند و نوربخش یکی از همین آدمهای ارزشمند و تأثیرگذار شهر قاین است که میکوشد کسبوکارهای خرد رونق بگیرند و کمک میکند آدمها توانمند شوند؛ فرقی هم نمیکند آن آدم یک دانشآموز باشد، یک فرد به ظاهر کمتوان یا یک خانم سرپرست خانواده. راستی با خوشفکری نوربخش، خانه قدیمی پدربزرگش غلامعلی صمدی، نخستین عکاس و خبرنگار شهرستان قاینات با هزینه حمید نوحی خریداری و تبدیل به موزه عکس و دفتر فعالیتهای بنیاد سپهر شده است.
از ملامظفر گنابادی تا علامه تهران
من ۷خرداد ۱۳۶۴ در قاین به دنیا آمدم. خانواده ما به نوعی فرهنگی بودند، چون مادرم معلم و پدرم کارمند یکی از ادارات بودند. ابتدایی و راهنمایی را در شهر قاین درس خواندم و بخشی از تحصیلاتم در دبیرستان ملامظفر شهر گناباد گذشت. تا آنجا که یادم میآید در همه سالهای تحصیل، بیشتر از اینکه دنبال درس خواندن باشم و زیاد درس بخوانم دنبال فعالیتهای فوقبرنامه بودم و دوست داشتم در این حوزهها کاری انجام دهم. مثلاً یادم است در دبیرستان ملامظفر چون در خوابگاه زندگی میکردیم، پیشنهاد دادم برنامه نظافت منظم خوابگاه را انجام دهیم. تقسیم کار انجام و چندین نوبت خوابگاه به شکل بسیار خوبی نظافت شد. در دبیرستان، کتابدار مدرسه بودم یا در شهر خودمان با نشریات محلی همکاری میکردم.
خلاصه در این کارها جدیت فراوانی داشتم. سال۱۳۸۲ در رشته علوم اجتماعی وارد دانشگاه علامه شدم. البته این را بگویم که من از رشته تجربی به رشته انسانی تغییر رشته دادم، چون اول در دبیرستان نمونه تجربی در شهر خودمان بودم اما چون دیدم با روحیات من جور درنمیآید به رشته انسانی رفتم. در شهر خودم نمونه انسانی نبود و جدا از این موضوع، قاعدتاً چون در آن روزگار نگاهها این بود دانشآموزی که میتواند در رشته تجربی و ریاضی درس بخواند موفقتر است، خانواده من هم با این تصمیمم مخالفت کردند؛ اما بالاخره وارد رشته انسانی شدم. اول در یکی از دبیرستانهای شهر نامنویسی کردم و این هم برایم کمی سخت بود، چون از مدرسه نمونه آمده بودم. معاون دبیرستان، آقای اسماعیلی گفت بهتر است به مدرسه نمونه بروی و ایشان شهر گناباد را پیشنهاد داد که ۱۰۰کیلومتری از خانواده دور میشدم و سختیهای خودش را داشت، اما همین کار را کردم.
دانشگاه برای من یک دنیای متفاوت بود، چون پیش از آن، تجربه زیستن در یک شهر بزرگ و در جمع دانشجویان مختلفی از شهرها و استانهای کشورمان را نداشتم؛ برای همین سال اول برای من همراه با نوعی بهت و سکوت بود. در کنار این متوجه شدم دانشجویانی که از شهرهای بزرگی مثل تهران، اصفهان، مشهد و... آمدهاند، غیر از معدل خوب، اندوختههای دیگری هم دارند که من نداشتم. مثلاً یک زبان بلد بودند، در یک رشته ورزشی یا یک رشته هنری فعال بودند. از ترم بعد خودم را پیدا کردم و آنجا هم بیش از هر چیز جذب کارهای فوقبرنامه شدم.
سال دوم دانشگاه که رسید، مسئول فرهنگی خوابگاه شدم؛ بچهها را به اردو میبردیم، پخش فیلم داشتیم و خلاصه کارهایی که برای خودم نوعی تمرین بود. سال سوم یکی از کارهای جانبی که انجام دادم این بود با دوربین زنیتم از خوابگاه پسران عکاسی کردم و به نوعی مردمنگاری خوابگاه پسران را انجام دادم. از اتاقهای مختلف و رشتههای مختلف عکس گرفتم، از فعالیتهای دانشجویان تعدادی عکس آماده کردم و به نمایش گذاشتم. یادم است استقبال بسیار خوبی از نمایشگاه شده بود و حرف نمایشگاه به خوابگاه دختران هم رسیده بود. آنها هم تقاضا کردند نمایشگاه را برای آنها هم برگزار کنیم و همین اتفاق افتاد.
در دوره کارشناسی و کارشناسیارشد این سعادت را داشتم که از محضر اساتید خوبی چون نعمتالله فاضلی، مرتضی فرهادی و... استفاده کنم.
از کتابخانه سیار تا تولد دوباره بنیاد سپهر
پس از کش و قوسها و آموختن چیزهایی از ارتباط گرفتن با جامعه یاوری فرهنگی که در حوزه مدرسهسازی فعال است، بنیاد توسعه کارآفرینی زنان و جوانان و برخی دیگر از انجمنها، سال ۱۳۹۳ با جمع دیگری از دوستان آشنا شدم که قاینی و حتی خراسانی هم نبودند اما به واسطه فعالیتهای عامالمنفعهای با شهر ما آشنا شده بودند. بهار ۱۳۹۳ حمیده لامعی از اعضای انجمن حامی، با تیم اجرایی طرح «با من بخوان» که در آن زمان در قاین و نهبندان اجرا میشد به شهر ما آمده بودند. همسر بنده هم به عنوان تسهیلگر با آنها در ارتباط بود. در یکی از بازدیدهایشان از روستاهای چاهک موسویه به محمدآباد پسکوه که پروژه در این دو روستا اجرا میشد، از فعالیتهای گروهمان برایشان حرف زدم. ما آن زمان اتفاقاً درگیر پروژهای بودیم که چند ماهی بود به علت کمبود منابع بلاتکلیف مانده بود. اداره امور کتابخانههای عمومی شهرستان یک دستگاه مینیبوس بدون استفاده را از اداره آموزش و پرورش شهرستان گرفته بود تا به عنوان کتابخانه سیار راهاندازی کند اما هزینه راهاندازی آن را نداشت.
آن روز ماجرا را با خانم لامعی در میان گذاشتم و او از بنده خواست جلسهای با مدیر آموزش و پرورش و مدیر امور کتابخانهها داشته باشیم و همین اتفاق هم افتاد. خلاصه پروژهای نوشتم و تقاضا به انجمن حامی ارسال شد. پس از چند ماه خبر خوشحالکننده رسید که برای تأمین هزینه کتابخانه سیار، حامی پیدا شده است و کتابخانه سیار آذرماه افتتاح شد. در مراسم افتتاح، همسر خانم لامعی یعنی حمید نوحی هم حضور داشت. دو هفته بعد چند بسته کتاب همراه با نامهای از ایشان به دست من رسید.
در آن نامه آقای نوحی پیشنهاد داده بود کارهای عامالمنفعه دیگری را با محوریت تأسیس یک سازمان مردمنهاد خیریه در قاین و خراسان جنوبی دنبال کنیم. پس از صحبت با ایشان پیشنهاد دادم به جای رفتن دنبال مجوزی جدید که زمانبر هم بود همان مجوز قبلی مربوط به بنیاد سپهر را به جریان بیندازیم، چون در آن زمان دوستان هیئت مدیره و هیئت مؤسس هر کدام در جایی از ایران مشغول به کار بودند و عملاً هیئت مدیرهای وجود نداشت و فقط من و علی تقیزاده اینجا بودیم و همین کار هم انجام شد. خلاصه دوستان جدیدی در تهران عضو هیئت امنا و هیئت مدیره بنیاد شدند.
خواستیم برای شهرمان کاری کنیم
فعالیتهای بیشتر من در حوزه فعالیتهای اجتماعی از دوره دانشگاه شکل گرفت. ما جمعی از جوانان دهه شصتی بودیم، کسانی که در سالهای دهه۶۰ در شهرستان قاینات به دنیا آمده ومحرومیتهای اجتماعی و محیطی زادگاهمان را نسبت به سایر جوامع احساس میکردیم. در همین شهر درس خوانده و دهه۸۰ وارد دانشگاه شده بودیم. ما جوانانی علاقهمند به فعالیتهای عامالمنفعه اجتماعی بودیم و از دوره دبیرستان با هم بودن و با هم کار کردن را تجربه کرده بودیم و پس از قبولی در دانشگاه، تجربه فعالیت در سازمان مردمنهاد انجمن دانشجویان و دانشآموختگان ابوالمفاخر قاینات را هم داشتیم.
من و دوستانم دوست داشتیم نقشی در از بین بردن محرومیت در منطقه داشته باشیم، اما برای کاری که میخواستیم انجام دهیم خیلی برنامه منظمی نداشتیم، برای همین در حوزههای مختلف وارد میشدیم. مثلاً در حوزه شکوفا شدن استعدادهای ورزشی هم وارد شده بودیم. با بزرگان شهر جلسه برگزار و سعی میکردیم از تجربیات آنها استفاده کنیم. سراغ مسئولان شهر و استان میرفتیم و از آنها گله میکردیم یا به آنها پیشنهادی میدادیم. در انجمن ابوالمفاخر جلسات مشاوره برگزار میکردیم تا دانشآموزان بهتر بتوانند انتخاب رشته کنند و کارهای دیگری از این دست. بهتدریج تعدادی از ما با هم بیشتر انس گرفتیم و در سال۱۳۸۹ سازمان مردمنهادی به نام بنیاد توسعه فرهنگی سپهر تأسیس کردیم که اعضای اولیه آن من، سید محمدعلی صدر، علی تقیزاده، مسعود پیشجو، محمد پیشجو، سید محسن ناصری و مرضیه سادات انوری بود. اما ماجرا این بود هر کدام از ما در گوشهای از ایران مشغول تحصیل در مقطع کارشناسی یا کارشناسی ارشد بودیم یا یکی از دوستان ازدواج کرد و خلاصه هر کدام درگیریهای خاص خودش را داشت و من هم درگیر کارشناسی ارشد خودم شده بودم و عملاً خیلی نمیتوانستیم برای انجام کارهای تأثیرگذار در شهرمان حضور داشته باشیم. سالهای اول فعالیتهای پراکندهای انجام دادیم اما دفتری نداشتیم و جلسات ما به شکل خانگی برگزار میشد. مدتی مثل بسیاری از سازمانها در حد یک مجوز باقی ماندیم.
در آن مقطع یکی از نخستین کارهای من همراهی با بنیاد توسعه کارآفرینی زنان و جوانان در تهران بود که طرحی به نام طرح اتاق کارآفرینی مدارس را در قاین اجرا میکرد. ماجرا از این قرار بود که بنیاد جامعه یاوری فرهنگی، مدرسهای در قاین ساخته بود و بنیاد کارآفرینی زنان و جوانان قرار بود در بخش آموزش کارآفرینی برای دانشآموزان کار کند و پروژهای برای این کار تعریف کرده بودند. به مدیر مدرسه خیامی که آقای شوشتری بود موضوع را گفته بودند و آقای شوشتری هم جمع ما را پیشنهاد داده بود و قرار شد بنیاد سپهر مسئولیت اجرای طرح را بر عهده بگیرد و اینگونه شد. البته پیش از آن، کارگاههایی را برای ما با موضوع کسبوکار و کارآفرینی برگزار کردند و ما با این مفاهیم بهتر آشنا شدیم و من مدتی نیروی بنیاد کارآفرینی زنان و جوانان در تهران شدم که تجربههای خوبی بدست آوردم.
از صندوق اعتبارات خرد تا مرکز توانمندسازی سیار
من با سازمانهای مردمنهاد مختلفی آشنا شدم و از آنها چیزهای خوبی یاد گرفتم؛ آنجا بود که تصمیم گرفتیم که راه خودمان را برویم. فکر کردیم در چه حوزههایی باید فعالیت کنیم؟ وقتی جستوجو کردیم، دیدیم در حوزههای محیط زیست، سلامت و کمک به نیازمندان گروهها و سازمانهایی فعال هستند، برای همین سراغ بحث کسبوکار رفتیم، اما با مدل پایدار و توسعه محلی. فکر کردیم در روستاها به سمت کسبوکار با مدل توانافزایی پیش برویم نه اینکه صرفاً وام بدهیم تا آدمها کاری انجام دهند. چهار پنج سالی کار کردیم و یاد گرفتیم و پروژههایی با محوریت کسبوکارهای خرد تعریف کردیم، چون جای خالی آن را در شهر خودمان میدیدیم. اما پیش از آن، نخستین پروژه بنیاد سپهر با دوستانی که تازه به جمع ما پیوسته بودند در حوزه گردشگری بود. آقای نوحی از تهران به منطقه آمده بود و برای بازدید از چند روستا رفته بودیم. او در روستای کُره و باراز پیشنهاد داد به علت بکر بودن روستاها برای گردشگری پایدار و گردشگری مسئولانه کاری کنیم تا از طریق گردشگری هم کمک شود مردم، منطقه را بشناسند و هم به معیشت مردم منطقه کمک کنیم که نتیجه آن شد پروژه توسعه بومآور به معنای استفاده از امکانات و استعداد محلی برای توسعه متعادل و عادلانه یک محله. در این پروژه یک محله یا روستا انتخاب و خدمات بنیاد به صورت متمرکز در آن محله اجرا میشود. در این پروژه بر پایه اصول ارزیابی مشارکتی، نیازها شناسایی و با کمک داراییها و فرصتهای مشخص شده، خدماتی درراستای بهبود معیشت مردم محلی ارائه میشود. در این زمینه بنیاد تاکنون تجربههایی در توسعه گردشگری پایدار روستایی در روستاهای کُره و باراز با احیای هنر بخارادوزی و همچنین توسعه محلی در روستای زول داشته است.
کتابخانه عمومی و مرکز توانمندسازی سیار افق از دیگر پروژههای مهم ماست. این کتابخانه سیار یک مرکز توانمندسازی با بیش از ۲هزار جلد کتاب در حوزههای توانافزایی و کارآفرینی و موضوعات عمومی است. این کتابخانه با بیش از ۵۰۰عضو، ماهانه به ۱۵ محله شهری و روستایی خدمات ارائه میدهد که شامل امانت کتاب، مطالعه گروهی، پخش فیلم، اجرای نمایش، قصهخوانی و ...است. کار دیگری که کردهایم راهاندازی صندوق اعتبارات خرد زنان روستایی است که یک گروه خودیار برای حمایت مالی از فعالیتهای تولیدی و کسبوکارهای خُرد روستایی است. اعضای صندوق، بانوان روستایی هستند که حق عضویت خود را ماهانه پرداخت میکنند و هر ماه براساس موجودی صندوق، قرعهکشی انجام و وام پرداخت میشود که تاکنون ۱۲صندوق در ۱۱روستا با ۴۸۸ عضو فعال شده است. البته کارهای دیگری هم انجام دادهایم، مثل راهاندازی مرکز تولیدی سپهر که بر پایه اصول تجارت عادلانه فعالیت میکند و بیشتر اعضای آن جزو افراد به ظاهر کمتوان و زنان کمبرخوردار روستایی و حاشیه شهر هستند. در این مرکز انواع محصولات ازجمله رومیزی، ساک، کوسن و... با الیاف طبیعی و گلدوزی دستی تولید میشود. کار دیگری که انجام دادیم راهاندازی مرکز مشاوره و خدمات کارآفرینی است که با آن در زمینه ارائه خدمات مشاورهای و حمایتی به کسبوکارهای خرد و مشاغل خانگی کمک میکنیم. آموزش و مشاوره مهارتهای مدیریت کسبوکار، آموزش و مشاوره مهارتهای فنی و حرفهای، پیدا کردن بازار فروش، مشاوره و تسهیلگری برای طراحی و ارتقای کیفیت محصول بخشی از فعالیتهای این مرکز است.
کاش آدمها به توانمندی برسند
از همان قدیم دوست داشتم آدم مؤثری باشم، فکر میکنم درخت وجود ما باید به میوه برسد و از آن میوهای بچینیم. دغدغه و آرزوی من این است کارهای مختلفی که در این منطقه انجام میدهیم اثرات مثبتی بر زندگی آدمها داشته باشد، چون ممکن است کاری که ما میکنیم نتیجه نداشته باشد یا گاهی در برخی کارها نتیجه منفی هم باشد. دلم میخواهد با کمکهایمان آدمها به توانمندی برسند. توانمندی از نظر من اینگونه است که آدم توانمند در سه سطح سرمایه داشته باشد. نخست، سرمایه مادی مکفی که بتواند زندگی خود را اداره کند. دوم، یک سرمایه فرهنگی داشته باشد، یعنی مصرف فرهنگی در زندگیاش وجود داشته باشد؛ تئاتر ببیند، سینما برود، موسیقی بشنود، شعر بخواند و اینجور چیزها و سوم، یک سرمایه اجتماعی داشته باشد، یعنی اهل تعامل با افراد باشد، شبکه دوستان داشته باشد و از نظر من اینگونه افراد آدمهای توانمندی هستند. دلم میخواهد نهادی که با کمک دوستانم بنا کردیم پایدار بماند نه اینکه در اولین خلاصه شود؛ اتفاقی که در کشورمان آن را کم ندیدهایم. مهمتر از اول بودن این است کارمان استمرار داشته باشد.
نظر شما